محمدعلی امیرمعزی در کتاب راهنمای ربانی در تشیع نخستین» می‌نویسد:
در این جا ذکر برخی از سخنان و عقاید دو هشام، یعنی هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی، دو تن از اصحاب ائمه، خالی از فایده نیست. این سخنان تشبیه‌آمیز با اندک اختلافاتی هم در متون امامیه و هم در نوشته‌های فرقه‌نگاران مسلمان ضبط شده است. از هشام بن حکم نقل کرده‌اند که خدا دارای بدنی است با درخشش خیره‌‎کننده، بدنی توپر، دارای اجزاء و ابعاد ویژه خویش و شناخت این بدن خدایی لازمه ایمان واقعی است. از هشام بن سالم جوالیقی چنین نقل کرده‌اند که خداوند دارای صورتی انسانی است و بدنی دارد نورانی که قسمت بالای آن توخالی و قسمت پایین آن توپر است و دارای حواس و اعضا و یالی است از نور سیاه. این گفته‌ها هر قدر هم ناقص و تحریف‌شده باشند، بیش از آن که نتیجه نظریه‌پردازی و تفکر باشند، گواه تجارب شهودی گویندگان آن‌ها هستند، زیرا نه از لحاظ کلامی قانع‌کننده هستند و نه از نقطه‌نظر زیبایی‌شناسی اسلامی. آیا نمی‌توان چنین فرض کرد که گفته‌های دو هشام شمّه‌ای بوده از آن چه در حین عمل دیدن در دل مشاهده کرده‌اند؛ کاربستی که خود از امام خویش آموخته بوده‌اند؟ البته امامان با صراحت این گفته‌های دو هشام را رد کرده‌اند؛ اما در عین حال آن دو را از کنار خویش نرانده‌اند. آیا مردود شمردن این سخنان به آن دلیل نبوده که دو هشام واقعیتی از اسرار خدایی را به زبان آورده‌اند، حال آن که امامان همواره اصحاب خویش را از به زبان آوردن واقعیت خدا منع کرده‌اند، زیرا از کلام، به علت نقص و نارسایی‌اش، کاری جز تحریف واقعیت ساخته نیست؟ آیا دو هشام از اسراری سخن گفته‌اند که می‌بایست پنهان بمانند و مخالفت ائمه نه چندان با محتوای سخنان، بلکه با عمل سخن گفتن بوده است؟ آیا دو هشام می‌بایست به جای خدا، از امام سخن می‌گفتند تا اصول خداشناسی شیعه رعایت می‌شد؟ اما آیا برخی از سخنان متشابه خود ائمه به ایشان چنین اجازه‌ای را نمی‌داده است؟» (امیرمعزی، راهنمای ربانی، ص۱۰۸-۱۰۹)


۱. امیرمعزی مستند خود را برخی گزارش‌های موجود در کتابهای مقالات الإسلامیین، الفرق بین الفرق، الملل والنحل، الکافی و التوحید قرار داده است؛ بی‌آن که درباره این گزارش‌های متنوع و بعضاً متناقض، هیچ گونه اعتبارسنجی به دست داده باشد.
۲. امیرمعزی وانمود می‌کند که سخنان منسوب به هشامین حاصل مکاشفه» باطنی است! بدون این که در این گزارش‌ها هیچ شاهدی از مکاشفه به دست بدهد یا حتی بیرون از این گزارش‌ها، مؤیدی برای علاقه هشامین با روش‌های عرفانی و باطنی یافته باشد.
۳. اتفاقاً در گزارش‌های مورد استناد امیرمعزی شواهد روشنی نشان می‌دهد این سخنان ربطی به مکاشفه ندارند.
مثلاً در یکی از این گزارش‌ها، استدلالی کلامی به کار گرفته شده است: إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ یَقُولُ قَوْلًا عَظِیماً . یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ لِأَنَّ الْأَشْیَاءَ شَیْئَانِ جِسْمٌ وَ فِعْلُ الْجِسْمِ فَلَا یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ الصَّانِعُ بِمَعْنَى الْفِعْلِ وَ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ بِمَعْنَى الْفَاعِلِ» (التوحید، ص۹۹).
در روایت دیگری استدلال هشام بن حکم و یونس چنین گزارش شده است: وَ زَعَمَ یُونُسُ مَوْلَى آلِ یَقْطِینٍ وَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ: أَنَّ اللَّهَ شَیْ‏ءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ وَ أَنَّ الْأَشْیَاءَ بَائِنَةٌ مِنْهُ وَ هُوَ بَائِنٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ، وَ زَعَمَا أَنَّ إِثْبَاتَ الشَّیْ‏ءِ أَنْ یُقَالَ جِسْمٌ فَهُوَ جِسْمٌ لَا کَالْأَجْسَامِ شَیْ‏ءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ ثَابِتٌ مَوْجُودٌ غَیْرُ مَفْقُودٍ وَ لَا مَعْدُومٍ خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّیْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِیهِ» (رجال الکشی، ص۲۸۴).

یا ابوالحسن اشعری از قول ابن الراوندی این استدلال را به هشام بن حکم نسبت داده است: إن بین إلهه وبین الأجسام المشاهدة تشابهاً من جهة من الجهات لولا ذلک ما دلت علیه» (مقالات الإسلامیین ت زرزور، ۱/ ۴۵).
یا از خود هشام بن حکم تفسیری کلامی در معنای تجسیم گزارش کرده است: وقال ‌هشام بن الحکم: معنى الجسم أنه موجود وکان یقول: إنما أرید بقولی جسم أنه موجود وأنه شیء وأنه قائم بنفسه» (مقالات الإسلامیین، ت زرزور، ۲/ ۲۳۷).
بنابر روایت دیگری دو هشام در مجلسی جمع می‌شوند و محمد بن ابی عمیر و محمد بن هشام از جانب آن دو درباره صفات خدا مناظره می‌کنند (رجال الکشی، ص۲۷۹). بدیهی است که در این مناظرات درباره مکاشفات استاد خود حرف نمی‌زدند بلکه به استدلال کلامی می‌پرداختند!
دیگر گزارش‌ها در کتب حدیث یا کتب فرق‌نگاری نیز در همین فضا است؛ بنابراین این آراء و حکایات -انتسابش به هشامین درست باشد یا نباشد- ربطی به مکاشفات باطنی ندارد و از مجادلات کلامی برخاسته است.
۴. جالب است امیرمعزی از این که این آراء از لحاظ کلامی قانع‌کننده» نیستند، نتیجه می‌گیرد که برخاسته از مکاشفه‌اند!! در حالی که نه قرار است هر سخن کلامی، قانع‌کننده باشد و نه بین کلامی بودن یا مکاشفه بودن، حصر دوگانه‌ای وجود دارد! چرا امیرمعزی این احتمال موجه را در نظر نمی‌گیرد که این آراء برخاسته از اقوال و روایات پیشینیان باشد؟! چگونه است که وقتی نوبت به پیدایش اسلام می‌رسد، امیرمعزی هیچ حسابی برای وحیانی بودن قرآن و اصالت تجربه رسول اکرم (ص) باز نمی‌کند و یکسره سراغ اقتباس پیامبر (ص) از منابع پیشین می‌رود و نمی‌تواند بی‌سابقه بودن آیات را بپذیرد؛ اما وقتی نوبت به هشامین می‌رسد، این آراء عجیب را بر مکاشفه حمل می‌کند و هیچ گونه سابقه فکری و اجتماعی برای آن‌ها در نظر نمی‌گیرد؟!
اتفاقاً آراء منسوب به هشامین مشابه دیدگاهی است که در میانِ مجسمه عامه رواج داشته که جایی برای احتمال مکاشفه باقی نمی‌گذارد. مثلا گفته شده هشام بن سالم به الشاب الموفق (الموفر)» معتقد بوده (الکافی، ج‏۱، ص۱۰۶) و خدا را _سبحانه و تعالی_ دارای گیسوی سیاه» یا در حقیقت نور سیاه و بقیه‌ کالبدش را نور سفید می‌پنداشته و می‌گفته نیم‌تنه بالایش تا ناف توخالی و نیم‌تنه پایینش توپر است (مقالات الإسلامیین، ت زرزور، ۱/ ۴۶، ۱۶۷؛ الفرق بین الفرق، ص۵۱، ۲۱۶، ۳۲۱؛ الملل والنحل، ۱/ ۱۸۵؛ الکافی، ج‏۱، ص۱۰۱).
فارغ از ضعف این نسبت‌ها، برای رسیدن به چنین دیدگاهی نیازی به مکاشفه نبوده! زیرا ممکن است مبتنی بر روایاتی متداول در میانِ مجسمه بوده باشد. در یکی از همین گزارش‌ها به خاستگاه روایی چنین پنداری اشاره شده است (الکافی، ج۱، ص۱۰۱). درباره نمونه روایاتِ متعدد شاب موفق / موفر و گیسوی پرپشت و مجعدش در میان مجسمه عامه نک‍: إبطال التأویلات، ص۱۳۳-۱۴۵.
۵. شناخت این بدن خدایی لازمه ایمان واقعی است.» ظاهرا این گزاره که امیرمعزی به هشام بن حکم نسبت داده حاصل بدفهمی از این عبارت منسوب به هشام است: انَّ اللَّهَ جِسْمٌ صَمَدِیٌّ نُورِیٌّ مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ یَمُنُّ بِهَا عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ» (الکافی، ج‏۱، ص۱۰۴). بخش دوم این عبارت در مقام غیراکتسابی دانستن معرفت است که بحث کلامی مشهوری بوده است و ربطی به برداشت امیرمعزی ندارد (برای نمونه دیگر کاربرد اصطلاح ضرورة» در برابر اکتساب» در روایات و ارتباطش با تجسیم نک‍: التوحید، ص۱۱۰. درباره دیدگاه منسوب به هشام پیرامون ضروری بودن معرفت نک‍: مقالات الإسلامیین، ج۱، ص۵۸).
۶. در نهایت، القائات امیرمعزی درباره نحوه و علتِ واکنشِ امامان (ع) به سخنان منسوب به هشامین، رجم بالغیب و بدون ذکر هر گونه شاهدی است و با متن و فضایِ این روایات هم کمترین تناسبی ندارد.

تأملی در مقاله «دین علی» امیرمعزی

کتاب اصفیاء امیر المؤمنین (ع) منسوب به ابن فضّال

رمزواره های نصیری در کتاب الهدایة الکبری

التعریف بکتاب بستان الواعظین احد مصادر تفسیر البرهان

رساله «السّهام المارقة من اغراض الزنادقة» و نقل از کتاب «الرد علی اصحاب الحلاج» در ملحقات آن

داستان‌سرایی امیرمعزی درباره آراء کلامی هشامین

هشام ,امیرمعزی ,کلامی ,سخنان ,چنین ,هشامین ,مقالات الإسلامیین، ,الکافی، ج‏۱، ,نسبت داده ,رجال الکشی، ,روایت دیگری ,لازمه ایمان واقعی ,خدایی لازمه ایمان
مشخصات
آخرین جستجو ها